گلچین
در انتظار آبی
آسمان سیاه و زمین سیاه
قلب ها تپیدن را
و آسمان آبی بودن را از یاد برده است
دیگر کسی نمیتواند
سادگی را به آسمان تشبیه کند
شب است اما
از تاریکی بیمی ندارم
سالهاست که درتاریکی راه میپیمایم و
چشم هایم مثل جغدی تیزبین شده
سالهاست
به امید روشنایی زندگی میکنم
تاشاید روزی
بازهم آسمان را آبی ببینم
نمیدانم کی
اما میدانم که چشم ها آن روز
به دیدارکسی منور خواهدشد
که آلاله ها را
به عشق خود منتظر گذاشته است
کاروان مهر
باران نم نم میبارید.صدای زنگ ارام و دلنواز شترها در دشت پیچیده بود.شترها ارام ارام حرکت میکردند.گاهی می ایستادند.علف های بلندوخیس رابو میکشدندومیخوردند
انگاردوست نداشتند ازصحرای سرسبز جداشوند.مردبلخی روی اسب سفیدش نشسته بود وپشت سر همه اهسته درحال حرکت بود.باران قطع شد.نسیمی خنک شروع
به وزیدن مردبلخی به اسمان نگاه کرد.رنگین کمان زیبایی دراسمان دید.چه منظره قشنگی.نگاهش به امام رضاعلیه السلام افتاد امام که جلوتر از اوحرکت میکرد به رنگین
کمان زیباچشم دوخته بود.یکی ازخدمتکارها به او نزدیک شد(آقاکاروان امام خیلی آهسته حرکت میکند اگربخواهیم تا خراسان با آنها همسفر باشیم خیلی طول میکشدبهتر
نیست از آنها جداشویم؟)مردبلخی گفت(نه با کاروان امام حرکت میکنیم حتی اگریک سال هم طول بکشد.این بزرگترین افتخارسراسرعمرمن است که درکنار او باشم بهترین
لحظه های زندگی ام است.)خدمتکارگفت بله آقا هرجور شمابخواهید.شیهه ی اسبی درصحراپیچید.مردبلخی لبخند زد.از وقتی که با چندخدمتکارش به کاروان امام پیوسته بود
خیلی خوشحال بود.اما ازکارهای امام تعجب میکرد.امام با همه حتی با خدمتکارها خوش رفتاری میکرد و خیلی به آنها احترام میگذاشت.چندبار به زبانش آمده بود که بگوید آقا به
این خدمتکارها زیاد رو ندهید.امکان دارد ازمحبت زیاد شما پررو شوند و کارشان راخوب انجام ندهند ولی خجالت میکشید این حرف هارا به امام بگویدم موقع ظهر کاروان کنار رود کوچکی ایستاد
جای زیبایی بود پر از سبزه و درخت های سرسبز.نسیم باخود بوی گل می آورد وبوی چمن های تازه.همه با آب رودخانه کوچک وضو گرفتند وپشت سر امام رضاعلیه السلام نماز خواندند
بعداز نماز سفره پهن کردند مرد بلخی باخوشحالی سرسفره کنارامام نشست امام دستور داد سفره رابزرگتر کنید و به همه بگوییدسرسفره بنشینندو باما غذا بخورند.فوری همه خدمتکارهای
سیاه وسفید/بزرگ وکوچک به ردیف در دوطرف سفره نشستند.مردبلخی با دیدن آنها ناراحت شد.اویکی ازثروتمندان شهرخودش بود هرگز اجازه نداده بود خدمتکارانش با او یک جا سرسفره
بنشینند و غذا بخورند.این باردیگرطاقت نیاورد رو کرد به امام و گفت((فدایت شوم می بخشید آقا بهترنیست این خدمتکاران سرسفره جداگانه ای بنشینند؟و ما...))امام به مردبلخی نگاه
کردوبا ناراحتی گفت((ساکت باش پرورفرو رفتدگار همه یکی است.مادریکی و پدر یکی(پس تفاوت و تبعیض نیست)وپاداش هرکس بسته به کردار اوست.))
مردبلخی ازخجالت سرش را پایین انداخت وبه فکر فرو رفت.باخودگفت((حق با امام است باید ازاین به بعد بامردم مهربان تر باشم و با افراد پایین تر ازخودم با احترام رفتار کنم.))
عشق نیزمال من است
هرکجا هستم باشم اسمان مال من است
پنجره/فکر/هوا/عشق/زمین مال من است
چه اهمیت دارد گاه اگر میرویدقارچ های غربت
هرکجاهستم باشم زندگی مال من است ارزومال من است
گرچه دلتنگی من به هوای خوش توست
گرچه این غربت سرد درپس قرنها پنهان است
هرکجاهستم باشم جمعه هامال من است/عاشقی مال من است
جمعه ها میگذرند بی حضور خوش تو در دلم اوایی است
هرکجاهستم باشم عشق نیزمال من است.
شعارهای بسیجی
نوای نینواست امروز/صدای آشناست امروز/بسیجی عاشق کرببلاست امروز
فرزند انقلابم/عاشق عدل و دادم/دررکاب خمینی/میجنگم و دلشادم
صدامیان روتون سیاه/بسیجیها دارن میان/خمپاره روبفرست بیاد/امابه ما نگو نیا
چون نماز جماعت به پاشود/نقشه دشمنان بر ملاشود/پیش بسوی نماز/تاشوی سرفراز
ماهمگی برادریم/پیرو خط رهبریم/بسیجی و ارتشی و سپاهی/سه لشکرالهی
بیل و کلنگ و تیشه/صدام آدم نمیشه
توانا بود هرکه دانا بود/غذای بسیجی یرالما بود
نان و پنیر و زیتون/اسیر نمیدیم بهتون
فریاد که در رهگذر بسیج خاکی/بسی مین بکاشتند/بسی تله گذاشتند
جبهه و شوخ طبعی ها
برای سلامتی من
صدابه صدا نمیرسید.همه بار و بنه بسته مهیای رفتن و پیوستن به برادران درخط بودند.راه/دراز/تعدادبچه ها زیاد و هوا بی اندازه گرم.خوش انصاف
راننده هم درکمال خونسردی سرفرصت آیینه را میزان میکند و به سر و وضعش میرسد.صلوات پشت صلوات برای سلامتی امام زمان/بعضی
مسئولین و فرمانده لشکر.نخیر خبری نشد.سروصدای بعضی درآمدکه چرامعطلی؟یکی ازبرادرهاگفت لابدصلوات میخواد.ودیگری ادامه داد توکه
اینقدر خجالتی نبودی.چیزی که فراوونه صلوات.اینواز اول میگفتی بابا.بعداضافه کردبرای سلامتی بنده!گیرنکردن دنده/نبودن جاده لغزنده وکمترشدن
خنده یک صلوات راننده پسندبفرستید.
دوشیدن گاو
دوشیدن گاو به معنی شلیک گلوله بودکه باکد رمز در مکالمات بی سیمی گفته میشد=گاوتان رابدوشید کنایه از این بود که روی مواضع دشمن
آتش بریزید.
تکبیر
آقا درجبهه بارزمندگان گرم وصمیمی بودن ودرعین رعایت مسایل نظامی وانظباتی و داشتن قاطعیت ونظم با آنان مزاح هم میکردند مثلا روزی یکی از
بازدیدهایشان پادگان دوکوهه بودکه لشکرسیدالشهدادرآنجا مستقربود این لشکردرآنجا جمع شد و آقاسخنرانی کردنددریکی از فرازهای این
سخنرانی کسی احساس کردکه آنجابایدتکبیرگفته شود پس بلندشد و گفت تکبیر همه تکبیرگفتند آقا هم روی این تکبیرهای نابه جا حساس و
میگویند(هرجانبایدتکبیرپشت سرهم گفته شود زیرارشته سخن را از دست سخنران وشنوندگان میگیرد)آقااین مطلب را گوشزدکردند اماهمین حرف
ایشان درموردتکبیرکه تمام شدیکی دیگربلندشد و گفت تکبیر این تکبیر آقارا به خنده درآورد و آقا آنجا فرمودندسربه سر من پیرمرد میگذارید باز یکی
دیگربلندشدو گفت تکبیر اینجا بودکه ایشان خیلی خندیدند و بعدصحبت را ادامه دادند.